مصاحبه خانم نیلچیان مدیر دبیرستان فرزانگان امین 1

بسم الله الرحمن الرحيم

امروز 22/1/94 در خدمت خانم نيلچيان، مدير مدرسه فاطمه پرورش هستيم.

– حاج خانم براي ما بفرماييد كه باب آشنايي تون با فاطمه پرورش از چه سالي و از چه محيطي؟

بسم الله الرحمن الرحيم

ضمن عرض سلام و خدا قوت، ما از سال ورود فاطمه به مقطع دبيرستان با اون آشنا شديم، ازاون جهت خوب بچه اي بود كه علاوه بر حوزه درسي تو مسائل ديگه مدرسه هم فعاليت داشت.

اصلي ترين محور فعاليتش فعاليت هاي قرآني بود. در زمينه قرائت قرآن، برنامه هاي گروه تواشيح شركت مي كرد، همچنين تو مسابقات فرهنگي هنري شركت مي كرد. چون از اعضاي فعال سرود بود به هر حال اين بچه ها را مي شناختيم. از اون بچه هايي بود كه غير از مسائل درسي ابعاد ديگه فعاليت هاي مدرسه را هم خيلي مرتب و فعالانه شركت مي كرد، به همين دليل همين جزء بچه هايي بود كه جزء اكثريت بچه هاي مدرسه آدم بيشتر مي ديدش.

– شاخص تر بود؟

جزء شاخص ها، به هر حال مدرسه اي كه بيش از 700 نفر دانش آموز داره و اونم اين مدرسه كه جزء مدارس خاص كه دانش آموزاني كه خاص تر باشند زياد است منتها به دليل ويژگي شخصيتي كه داشت كه اگر اهل قرآن بود كه قرائت و حفظ و صوت و لحن و اينا از نظر عملكرد هم جزء بچه هايي بود كه عملكرد قرآني داشت، فاعل به دستورات قرآني هم بود، به هر حال مورد توجه بود. صبح به صبح وقتي وارد مي شديم حالا چه در اتاق معاونت پرورشي به عنوان كسي كه نبايست قرآن صبحگاهي رو بخونه به عنوان يكي از اعضاي گروه تواشيح يا همخواني قرآن اگر جشني، جلسه اي چيزي بود جزء اعضاي گروه همخوان قرآن، همخوان تواشيح بود و بالاخره از چهره هايي بود كه كه براي من به طور مشخص شناخته شده بود.

اون چيزي كه شايد آدم بيشتر از چهره فاطمه تو ذهنش هست اينكه هر روز صبح مي آمدم قرار بود وارد اتاق پرورش بشم يكي از چهره هايي كه اونجا حضور دائم داره و دليل حضورشم اينه كه حالا يا قرار قرآن بخونن يا تواشيح بخونن يا سرود دارن. اين چهره به عنوان يك چهره متين، مؤدب، يك همراه با متانت و وقار خاصي كه سلامش را با آرامش مي كند، لبخندش را به لب هايش دارد. دختري كه از جهت وضعيت ظاهري خيلي مرتب،منظم، تميز، چون حالا متاُسفانه مي بينيم بچه هايي را كه گاهي سرگرم ترند به يك بعد از بقيه بچه ها بازشون داره اهل درس خيلي به وضعيت ظاهريش حواسش نيست يا اهل درس، خيلي به فعاليت هاي حسي ندارد.

فاطمه جزء اون بچه هايي بود كه كه الحمدلله آدم هم از نظر درسي جزء بچه هاي ممتاز مي ديدمش. سال هاي اول و هم حتي در زمينه المپياد فعاليت مي كرد و هم اينكه احساس اين نبود كه شركت در فعاليت هاي جنبي مانعي براي رشد علمي و همواره هم توي اينها خيلي با نشاط و شاداب شركت مي كرد. اگر كه در همخواني قرآن بود در گروه سرود هم بود و اين ويژگي خاصي كه به هر حال براي آدم مورد توجه.

صبح هايي كه آل ياسين برامون مي خوند، صبح هايي كه برامون دعاي فرج مي خوندن انها جزء اونهايي كه يعني اگر آدم بخواهد تصوير كند توي ذهنش كه من فاطمه را در چه حالتهايي مي ديدم صبح ها سر صف براي خواندن قرآن يا آل ياسين.

چيزي كه جالب بود روزايي كه ما جايزه ميداديم. چون تو رشته هاي مختلف شركت مي كرد مثلا حالا اعلام مي كرد كه منتخبين مسابقات قرآن ناحيه خوب يكي از اسامي كه خونده مي شد فاطمه پرورش مي آمد جايزه مي گرفت و مي رفت دوباره اعلام مي شد منتخبين گروه سرود و دوباره فاطمه، اون روز همه ميخنديدن كه فاطمه همه جايزه ها را درو كرده يا فاطمه امروز بايد وانت بگيره بيان جايزه هاشو ببرن. اون چيزي كه روزهايي كه جايزه ميداديم حالا تو سال هاي مختلف هم اين چيز تكرار مي شد كه حتي خانواده هم بعد از اين اتفاق بيان كردند كه جايزه هايي كه از مدرسه گرفته بود يا يه روز آقاي دلاوري مسئول سمپاد حضور داشتند براي توزيع جوايز از بس كه ديدند اين چهره هي مياد و ميره و اين اسم هي خونده ميشه و اين حالا هي جايزه ها رو دستش يا دوباره ميخواد بگذارد يه جايي دوباره برميگرده اين صحنه، صحنه جالبي بود كه يك دانش آموز توي موضوعات مختلف جايزه بگيره. مثلا جزء چهره هايي بود كه ما هر ساله تو سه سالي كه دانش آموز اينجا بود هر وقت مساْ له اهداء جوايز رو داشتيم اسم فاطمه پرورش حداقل 4-3 بار خوانده مي شد كه برود و بيايد و جايزه را بگيرد و اين جملاتي كه وانت خبر كنم بيان جايزه هات رو ببرن، همه جوايز رو درو كردي، بعضي هاشو بده به ما، حتي بعضي مواقع چون بچه ها تو موضوعات مختلف تكراري نبودن ما يه جايزه پيش بيني كرده بوديم مثلا حالا هم به برگزيدگان قرآن هم به سرود هم به تئاتر يه چيز بدهيم خوب مال اين مثلا اين مي شد كه سه بار مثلا يه مثنوي معنوي بگيره بعد اين مراسم ناچار مي شديم بهش بگيم حالا تو بيا يا يه چيز ديگه كه دلت مي خواد عوض كن همين كه جايزه رو بيارن عوض كنن تعدادش زياد باشه اينا خوب باعث خنده و طنزي براي بچه ها و معلم ها و همه بود.

– شما تو صحبت هاتون تئاتر هم فرموديد، فاطمه توي تئاتر مدرسه هم بود؟

بله سال اول يا دوم توي تئاتر هم بود، نميدونم توي يكي از سالها بود.

روز جمعه ما تا آخر شب بيمارستان بوديم و فردا صبح ما بايد مي آمديم 8 صبح امتحان رو برگزار مي كرديم و حوزه جلسه امتحاني مون هم فقط بچه هاي مدرسه خودمون نبودن از مدارس ديگه مي آمدند، بديهي است كه بچه هايي كه از مدارس ديگه ميان انتظار دارن جلسه آرام باشه اين بود كه ما ناچار بوديم هيچي به روي خودمون نياريم يعني يه سكوت و يه بغضي كه خيلي دردناكه، آره نمي شد اصلا يعني كه بعد هم خيلي از خانواده ها از ما تشكر مي كردند كه چقدر قشنگ شماها اين قضيه رو كنترل كرديد. اون روز امتحان برگزار شد و بعد قرار شد بچه ها دعاي جمعي بخونن، ميگم هيشكي اصلا باور نمي كرد كه قضيه اينقدر شديد و حاد بوده، همه به اميد بهبود بودند كه متاسفاْنه يعني همون روز كه اينجا بچه ها دعاي جمعي مي خوندن وقتي ما رفتيم بيمارستان نه ديگه تكليف روشن بود كه ظاهراً ديگه يه برنامه هايي هم خود اونا دارن تو اهداء عضو.

– چه برنامه هايي؟

نميدونم مثلا اينكه يه زمان هايي رو ميدن كارهاي اداري انجام ميشد. يادمه يه فاصله اي افتاد مثلا فردا پس فرداش يعني ما تو اون فاصله يه دو سه تا امتحان رو واقعا با يك وضعيت بدي يعني توي اون جلسه هيچ كدوم ما حتي بچه هايي كه مثلا صندلي ها تو رديف پهلو هم يعني بچه اي كه تو صندلي دست راست فاطمه مي نشست گفت من ديگه نميتونم اينجا بشينم ما بايد برا اين يه فكري ميكرديم.

– مي گفت؟

آره، اون صندلي كه همه ميدونستن جايگاه فاطمه بوده يكي دست راستيش يكي جلو يكي عقب، خوب يه تعداد بچه ها غيبت كردند، يه تعداد بچه ها اومدن، شايد اون نتيجه اي كه ميخواستن نگرفتن.

– اون روز شما بچه هارو، اون 5-4 تايي كه دور فاطمه بودند همه رو مجبور شديد جا به جا كنيد؟

هر كي گفت، ببينيد چون بچه ها مي چرخند جاي بچه ها مي چرخه تو امتحان نهايي ها ولي دقيقا تو اون ايام مجبور بوديم تو يه فاصله هايي يا به عنوان برگه غائب نگذاريم كه هيچ صندلي خالي بمونه، ميگم خيلي ايام سختي بود از جهت اينكه از ديد يه عده حرمت و احترام اين بود كه اين مساْله مشخص باشه . برا تعداد زيادي بايد اصلا اعلام نميكرديم يعني بچه اي كه از مدرسه ديگه اي اومده بود اصلا اين بچه را نمي شناخت فلان ما نمي تونستيم يه جوّي ايجاد بشه كه بچه بگه اعصابم به هم ريخت امتحانم بد شد امتحان نهايي ام… برا ماها به عنوان مجري خيلي ايام سخت واقعا سختي بود. اين بود كه مراسم تشعيع و دفن و اينا افتاد به اون 4-3 روز تعطيلي خرداد يعني 15-14 خرداد و به پنجشنبه جمعه هم افتاد كه نهايتا مدرسه هم به اين جمع رسيد كه حالا اگه مدرسه هم ميخواد يه مراسمي بذاره بعد از امتحانات بگذاره. ما تا روزي كه تا آخرين امتحان رو بچه ها ندادند هيچ عكسي، هيچ بنري، هيچ پوستري كه حتي از نظر بعضي ها اين بود كه نكنه مدرسه بي تفاوت. مادري زنگ ميزد مي گفت نميشه حالا بگيد يه چند روز نگه دارن تا امتحانات بچه هاي ما تموم شه بعد يعني ما با اين نوع آدم ها مواجه بوديم كه يكي فكر مي كرد فقط آرامش بچه خودش بعضي ها دوستشون بود و فلان و حالا ما چقدر تو اين ايام اذيت شده بوديم كه يه ميان داري بكنيم كه نه اون وري مدرسه تعطيا شده بود و نشده بود. خودامون مي دويديم مرحله همدردي و همراهي با خانواده و دوستاي نزديكش توي اين اطراف مي آمديم بايد اصلا رو خودمون نمي آورديم و انگار نه انگار و نهايتا مي گم خدا نخواد كه چه خردادي ما برگزار كرديم و بعدش كه امتحانا، يعني بچه ها از سر آخرين جلسه امتحان كه آمدند بيرون ديگه بنرها و اطلاعيه دعوت به جلسه كه براي بچه هاي هم پايه اش سوم براي يك به يكشون كه گفتيم بچه ها دوست دارن عكسش بود و يه متني به عنوان اعلام جلسه و براي عموم هم بنر و برا خانواده ها هم يه اس ام اس فرستاديم (وقتي كه امتحانات تموم شد) كه برنامه يادبود از طرف مدرسه. ولي واقعا ايام سختي بود خدا نخواهد.

– اگر بخواهيد فاطمه را در يك جمله توصيف كنيد چي مي گيد، براي كسي كه نميشناختش؟

يك دختري كه كاملا مشخص بود كه در ؟؟؟ يك تربيت صحيح، اعتقادي، اخلاقي تربيت شده و اگر آموزش قرآني به اين بچه داده شده بود تو عملكردش هم مشهود بود يعني صرف اين نبود كه 4 تا قاعده و قانون به عنوان قاري قرآن مقيد به اجراي قوانينش، ادبش، متانتش، خوشرويي اش، احترام به بزرگتراش، واقعا اينها توش مشهود بود و با توجه به اينكه پدر و مادرش هردو از همكاران فرهنگي ما بودند واقعا بايد تبريك گفته شود. حالا من تو بيمارستان ساعات زيادي رو بودم يعني دقيقا مي گم از اون روز جمله اي كه اين را شنيدم تا روزي كه از بيمارستان اميرالمؤمنين بردند الزهرا هر روزش ما 5-4 ساعت را بيمارستان بوديم. اتفاق كه اتفاق دردناكي بود فكر كنيد تك دختر يك خانواده، فرزند آخر و يك فرزند خوب اين اتفاق براش افتاده اگر ما سر اذان ظهر تو بيمارستان بوديم صداي اذان بلند مي شد شما ؟؟؟ پدر و مادر و برادرها اونجا بودند مي رفتند براي مسجد نزديك بيمارستان براي نماز جماعت، اذان مغرب بود شما همين صحنه را مي ديديد. آرامش، صبر، سكوت، يعني آدم خيلي وقتا مي بينه يه حادثه هايي براي افراد افتاده اون لحظه مديريت و كنترل خودشون رو ندارند. از نظر نوع نشستن، راه رفتن، حرف زدن، شيون هاي بلند. ابداً يعني واقعا من توي اون جلسه يادم بود هم گفتم من تو وجود اين پدر و مادر معني عبد بودن را، بنده بودن را آدم مي ديد. يعني وقتي مي گويند كسي بنده مخلص خدا باشد در شرايط خاص حتي ما براي دوستي ها مي گيم، دوستي هاي واقعي را تو شرايط بحرا مي شه شناخت كهبراي يه خانواده اي يه همچين حادثه دردناكي بيفتد و بتونن اينطئر خودشون رو كنترل كنند، مديريت كنند، ناشكري نكنند بعد هم كه خوب اين توفيقي كه اعضاش رو هديه كنند سه تا جوان ديگه رو زندگي بدهند.

– به نظر شما فاطمه ميتونه يه الگو باشه براي جوان هاي هم نسلش، هم دوره اش؟

يقيناً، مسلماً، ما الان بچه هايي داريم كه تو نشست هاي خودمون بحث مي كنيم اون هم ممكنه قاري قرآن باشه ولي مقيد به رعايت اخلاقيات، ادب، خيلي هاشون دچار يه غرور و منيّت هايي مي شن. متاْسفانه يه عملكردهاي عادي هم را انجام نمي دهند. اهل قرآن درسش رو نمي خونه، اهل قرآن يا فلان مسابقه، كلامش، گويشش، نوع برخوردش با معلما، با دوستاش چيز مورد پسندي نيست. نماز اول وقتش، شركت در جماعتش ايني كه واقعا يه بچه بتونه اگر محسناتي داره و در يه عرصه هايي مؤفق دچار اون غرور و منيّت نشه.تواضع و ادبش را داشته باشه و خوب يقيناً صحبت هاي پدر و مادر را شنيد كه همراهي پدر، ادب پدر اينها واقعا مهم و متاْسفانه تو بچه هاي اين نسل خيلي كمرنگ شده. نه من به جد مي تونم بگم با توجه به اينكه خيلي دانش آموز مي بينيم واقعا به عنوان دانش آموزي كه آدم بخواد به عنوان يه الگو صفات و ويژگي هاش رو صرف نظر از هر گونه بزرگ نمايي چون يه وقتايي تو فرهنگ ما ايراني ها وقتي يكي ميره ميگن عزيز شد يا فلان شد.نه واقعا نه مي خوايم بزرگ كنيم نه مي خوايم افراط كنيم، بچه اي بود كه رعايت آنچه را كه با توجه به سنش بايد مي كرد، ميكرد و خود اون نشانه الگو بودن ديگه.

يه نكته اي كه واقعا ميتونه هم براي بچه ها هم خانواده ها يه عامل تأمل باشه مصداق عيني اش رو چون خيلي وقتا خانواده ها فكر مي كنن كه شايد اگر بچشون رفت مثلاً تو فعالت هايي كه اسمش را مي گذاريم فوق برنامه شايد هم بايد اصل برنامهْ زندگي و آموزشي بچه ها باشه اما حالا فعلاً ما يه برنامهْ رسمي آموزشي مستقيم براي بچه ها داريم يه سري كه نه مي گويم در حاشيهْ اونهاست. خيلي از پدر و مادرها فكر ميكنن شايد اگر بچه هاشون به سمت و سوي اون برنامه ها رفتن از درس مي مونن يا حتي خود بچه ها فكر ميكنن اگه رفتن تو يه زمينه اي مؤفق باشند حس مي كنند كه حالا اگه تو اون يكيمؤفق هم نباشم طوري نيست.

مصداق ها و نمونه هايي مثل فاطمه كه خوشبختانه الان زياد هم هستند. الحمدلله الان تو همين مدرسه هم زيادند اما اين باورش كه من به عنوان يه انسان توانمندي كه خداوند توانمندي هاي مختلف در اختيارم قرار داده اگر درست برنامه ريزي كنم اگر درست از وقتم استفاده كنم ميتونم تو ابعاد مختلف مؤفق باشم و اين ابعاد مختلف فعاليت هاي سالم باعث مي شود كه از خيلي كارهاي خطا و اشتباه اجتناب كنم خيلي وقتها براي اينكه جوان هاي ما براي اينكه به سمت و سوي يه سري فعالت هايي يا كارهايي كه مورد تأييد اصول و ارزش هاي جامعه نيست مي روند به دليل اينكه نتونستن وقت هاشون رو درست مديريت كنن يا برنامهْ مناسب ندارن. وقتي كه ما مي بينيم فاطمه از مثلا حالا دوران ابتدايي وارد عرصه كار قرآن شده، حفظ قرآن، قرائت قرآن، خوب يه مقدار انرژي اش صرف اين شده بزرگتر شده ديده توانمندي در صدا داره وارد گروه سرود هم ميشه تو زمينه ورزشي عقب نميكشه نمي گيم حالا ميره جزء تيم قهرمان ميشه اما در حد ساعاتي اش رو براي اين كار هم اختصاص ميده. ارتباط با پدر و مادر، ارتباط با دوستان يك ويژگي هم كه اينجا ميشه اشاره كرد خودش دختري بود كه مذهبي بود، ظاهرش، حجابش چادر بود، اهل نماز اول وقت بود، اهل قرآن بود اما تو جمع بچه هاي كلاسش با همه نوع دانش آموزي هم دوست بود، همه نوع دانش آموزي هم از فقدان فاطمه ناراحت شدند يعني اينكه بتونيم با افرادي با ارزش هاي فكري مختلف هم ارتباط برقرار كنيم، صحبت كنيم و خيلي جاها روي خيلي مسائل تأثير گذار باشيم و به عنوان يك وجهْ مذهبي بين بچه هاي هم سن و سال خودمون جاذبهْ كافي هم داشته باشيم و بچه ها دوستمون داشته باشند خوب ابنها همگي نشانهْ توانمندي. اين كه من مي خواستم بگم و مد نظرم بود اينكه چه پدر و مادرها و چه خود بچه ها حس نكنند كه اگر ما وترد يك سري ابعاد مختلفي كه اگر خدا توانمندي اش را تو وجودمون گذاشته بشيم حتما تو يك بعد ديگه ضرر مي كنيم نه حتما اگر مديريت زمان به شكل صحيح باشه دانش آموز ميتونه قاري قرآن و حافظ قرآن خوبي باشه، فيزيك و رياضي اش را بخونه، معدل دانش آموز ممتاز هم داشته باشه، ميتونه تو مسابقات سرود و تئاتر و احكام و ورزشي هم حتي شركت كنه و مؤفق هم باشه، ايني كه من خودم رو درست بشناسم، توانمندي هايم را درست بشناسم و در جهت رشد اينها وقت بگذارم و تلاش كنم اين چيزي بود كه چه خود فاطمه چه پدر و مادر فاطمه به عنوان اينكه مسبب بودند و اين زمينه تربيتي را فراهم كردند ميتونه براي خانواده هاي ما الگو باشه.

– خيلي ممنون، دستتون درد نكنه خسته نباشيد.

با برچسب: , ,
ارسال در : مصاحبه ها
1 دیدگاه در “مصاحبه خانم نیلچیان مدیر دبیرستان فرزانگان امین 1
  1. پر از حسرت و بغض! گفت:

    سلام وتشکر از همه عزیزانی که با راه اندازی و اداره این سایت می کوشند یاد و نام و روش فاطمه جان فراموش نشود. حال که قدم در این راه گذاشته اید، خواهش می کنم یک خواسته مرا که می دانم خواسته بسیاری دیگر هم هست اجابت کنید. آستینی بالا بزنید و شما که با خانواده، دوستان و معاشران فاطمه آشنایی و مصاحبت دارید کتابی را تالیف کنید که رفتار و کردار فاطمه را در محیطها و مواضع گوناگون دقیقتر و مصداقیتر و جامعتر و صریحتر از آنچه که در این سایت و منابع دیگر موجود است باز نمایی کند.مطمئنم چنین تالیفی برای الگوبرداری دخترانمان و نیز برای همه دوستداران پاکی و درستکاری هدیه ای ارزشمند خواهد شد و با امیدواری می گویم که در این صورت خیرین فرهنگی و قرآنی بسیاری مایل خواهند بود در تکثیر و توزیع وسیع چنین تالیفی مشارکت نمایند. پس اگر تا کنون چنین فکری نشده که بعید می دانم، یا زهراء بگویید و شما آغاز کننده این راه مبارک باشید…از حالا منتظرم که خبر این تالیف را در سایت ببینم…ان شاءا…خدا ناامیدم نکند و نا امیدتان نگرداند! یا زهراء…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*