آشنایی در زمان وداع

خانم دکتر زهرا سادات علامه یکی از متخصصین شناخته شده در شهر اصفهان می باشند. ایشان لطف کردند و بخشی از آداب آماده سازی فاطمه برای تدفین را به عهده گرفتند. متن زیر روایتی است به قلم خوشان از آن لحظات.

به نام خدا

بسیار خوشحالم که من راوی لحظات آخر فاطمه باشم، من نام فاطمه را خیلی دوست دارم و فکر نمی کنم کسی نامش فاطمه باشد و لطف خداوند با او همراه نباشد باید انسان حتماً یک شایستگی داشته باشد تا نامش فاطمه قرار گیرد.

در واقع من در وداع با فاطمه با فاطمه آشنا شدم، نحوه­ی آشنایی من با فاطمه در جامعه القرآن بود و زمانی که استادم به من فرمودند دختر خانم شهشهانی به نام فاطمه پرورش در اثر سانحه­ی آتش سوزی منزل دچار خفگی شده و به کما رفته و به بیمارستان امیرالمؤمنین منتقل شده است، این روز یازدهم خردادماه سال 1393 بود و من علی رغم فشارکاری دوست داشتم بر بالین فاطمه حاضر شوم و تربت سیّدالشهداء که همیشه با خود همراه داشتم دعای مخصوص تربت را بخوانم و به فاطمه برسانم، آخر شب پس از اتمام کارها راهی بیمارستانی شدم که فاطمه در آن بستری شده بود.

در راه با خودم مرور می کردم که چه باید کرد؟ اولین موضوعی که ذهنم را درگیر کرد رو به قبله کردن فاطمه بود، قبل از ورود به اتاقش از پرستار بخش جهت قبله را سؤال کردم و راهی اتاقش شدم، در را که بازکردم فاطمه دقیقاً رو به قبله قرار داشت خدا را بابت این اتفاق شکر کردم و لیوان یکبار مصرفی که همراه داشتم را درآوردم کمی از تربت ناب سیدالشهداء (علیه السلام) را درون لیوان ریختم و بعد مقدار کمی آب به آن اضافه کردم پرستار فاطمه جان را مطلع کردم که قصد چنین کاری دارم لب های خشکیده ی فاطمه بی درنگ یاد ارباب را در ذهنم تداعی کرد و اینکه چقدر این دو لب به خاطر خواندن کلام وحی به هم خورده و صوت قرآن از آن شنیده شده، و حال این چنین ساکت و بی حرکت مانده، تربت را از گوشه­ی لب­های فاطمه وارد دهانش کردم، در قلبم هیاهو بود آخه من هم مادر بودم، مادر دختری با همین سن و با شباهت صورتی و سیرتی و نامی انگار مادرش بودم و مادرانه نگاهش می کردم و به فرزند قرآنی ام آرام آرام تربت می­نوشاندم صورت و سینه و قلبی که مأمن آیه­های الهی بود را با تربت سیدالشهدا شستشو دادم، همه­ی اعضای بدن فاطمه را آغشته به تربت کردم من رفته بودم با تمام قوا و نیرو و توان معنوی برای گرفتن شفای فاطمه … و با یقین و ایمان به اثر شفای تربت امام حسین (علیه السّلام) ولی از همان بدو ورود به جایگاه فاطمه با معنای متفاوت از این عالم دنیایی مواجه شدم و جوی سنگین و آکنده از احترام و ادب حس کردم آنقدر فضا متفاوت و غیردنیایی بود که من احساس کردم در این فضا کوچک هستم خیلی خیلی کوچک. در همان لحظه بود که باوری به قلب من خطور کرد که فاطمه دیگر متعلق به این دنیا نیست، من تربت سیّدالشهداء را که اعتماد و باور همه­ی پیروان مکتب امام حسین است و تردیدی در اثر شفابخش آن نداریم را به فاطمه نوشانده بودم و حدیث شریف کساء را جهت رفع هم وغم خوانده بودم ولی حس و حال فضایی که فاطمه در آن قرار داشت بر تمام انگیزه و باور من غالب بود، من را در خودش غرق کرده بود و قلبم آرام گرفته بود با تمام وجودم زنده بودن فاطمه را حس می کردم، حس می کردم که همه چیز را متوجه می شود و کاملاً آگاه است از این به بعد بود که تصمیم من برای شفا گرفتن فاطمه تغییر کرد، این مرگ یک مرگ آگاهانه بود، حق انتخاب داشت و به نظر می رسید که فاطمه انتخابش را کرده بود و دیگر راهش را برگزیده بود، تازه نگاهی عمیق به فاطمه انداختم دختری باوقار و متانت خاص بلند بالا چهارشانه با صورتی زیبا و نورانی که با موهای مشکی احاطه شده بود. چشم هایی کشیده و پر از آرامش، آرام و مطمئن رو به قبله خوابیده بود، صحبت را با او آغاز کردم انگار که من مأمور شده بودم مأمور توضیح راهی که فاطمه در پیش داشت،برخاستم و کنار فاطمه رو به قبله نشستم، دستش را گرفتم و با او صحبت کردم فاطمه جان دلم می خواهد شفا پیدا کنی و پیش ما برگردی ولی اگر تقدیر جور دیگری رقم خورد راهی که در پیش داری دشوار و سنگین است حرف من نیست بزرگان گفته­اند در همین لحظه بود که خاطرات امام به ذهنم خطور کرد که پسرشان حاج احمد آقا گفتند: هرگاه امام برای لحظاتی هوشیار می شدند به احمد آقا می فرمودند: «احمد راه دشوار است» رو به فاطمه کردم و به او گفتم فاطمه جان راه دشوار است. نترس ائمه اطهار با ما هستند و حتماً تو را یاری خواهند کرد نترس عزیز دلم نترس.

به او گفتم فاطمه جان بدان که مادر و پدر تو هم برگزیده شده اند، آنها انتخاب شده اند تا در داغ مصیبت فرزند 18 ساله ی ارباب بی کفن دشت کربلا شریک باشند با از دست دادن گل هجده ساله ی خود … و قطعاً می دانم که خود تو هم دوست داری پدر و مادرت به این مقام برسند و راضی نیستی که آنها را از این فیض محروم کنی و تو خواهی رفت یعنی اراده ی خدا بر بردن تو تعلق گرفته و باید پدر و مادر تو در غم از دست دادن و فراق مطهره­ای از جنس نور و قرآن به مقامات معنوی بالاتری دست یابند.

فاطمه تو در هجده سالگی داری با این دنیا وداع می­کنی هم چون صاحب نامت فاطمه ی زهرا (س) همچون بانوی دو عالم صدمات جسمی دیده ای و شباهت هایی وجود دارد ولی عزیزم تو یک تفاوت بزرگ داری و آن این است که تا بودی مورد لطف و رأفت بودی تو نخبه ی قرآنی بودی و بارها و بارها تشویق شدی، جایزه گرفتی و مورد عزت واحترام قرار گرفتی و هیچ کس به خاطر این نه تو را آزرد و نه خانواده­ات را ولی دختر عزیز پیامبر(ص)، هم لطمه­های جسمی دید و هم روحی قطعاً اذیت و آزارهای روحی که این بانوی مکرمه متحمل شدند به مراتب سخت تر و آزاردهنده تر از صدمات جسمی بود، آن عزیز تازه پدر از دست داده بود، آن هم پدری به عظمت محمد رسول الله داشت در غم فراقش می­سوخت که بر در خانه­اش ریختند که تکیه­گاهش، همه چیزش را ببرند که آن حادثه­ی تلخ تاریخی رخ داد و فاطمه­ی زهرا پس از روزها  شب­ها گریه کردن و تحمل دردها و رنج­ها و مصیبت ها و رسیدن به  مقام بکائین به شهادت رسیدند.

حالم عوض شده بود دیگر کنترل اوضاع دست من نبود گریه می کردم و با فاطمه سخن می گفتم از زندگی حضرت زهرا تا نحوه­ی شهادتشان همه را برای فاطمه بازگو کردم و به او گفتم اگر با جسمی آسیب دیده  داری می روی ولی خدا را شکر که بعد از تو  خانواده ات محترمند و مورد عزت و محبت قرار خواهند گرفت ولی اهل بیت پیامبر(ص)…

فاطمه جان اگر قرار است بار بر بندی و بروی بگذار آخرین توشه ی این راهت که از دنیا برمی داری روضه باشد اول مصیبت فاطمه­ی زهرا (س) و اکنون روضه­ی جوان هجده ساله­ی امام حسین(ع)، علی اکبر، شروع کردم به خواندن روضه انگار فاطمه زنده بود و با تمام وجودش شنونده بود از روضه ی علی اکبر وارد روضه­ی خود امام حسین شدم، مقتل را برایش خواندم و آنکه آن قدر به بدن مطهرشان تیر پرتاب شد که جایی از بدن خالی از تیر نمانده بود در آن لحظات آخر کسی بر بالین امام رفت و دید لبان مطهرش بر هم می­خورد نزدیک شد تا بشنود امام چه می فرمایند: دید و شنید که حضرتش در آن حال زمزمه می کند الهی رضا برضائک تسلیماً لامرک مطیعا لامر مولای فاطمه جان تو هم اگر قادر بودی و می توانستی سخن بگویی من مطمئنم که به پیشوا و مقتدایت اقتدا می کردی همین را می گفتی الهی رضا برضائک تسلیماً لامرک من دیگر هیچ اصراری برای شفای فاطمه نداشتم، جو حاکم جو دیگری بود وصف ناشدنی پس از اتمام روضه زیارت عاشورا را خواندم همه ی این کارها را کردم که راه بر فاطمه آسان گردد، حس می کردم که افراد زیادی اطراف فاطمه حضور دارند و مهیای بردن فاطمه اند… یقین کردم که می خواهند فاطمه را با خود ببرند که اگر یقین نمی کردم هرگز لب به خواندن دعاها و آداب محتضر نمی کردم ولی با اطمینان به این امر شروع کردم به خواندن سوره ی یس، صافات و دعای عدیله بلند بلند می خواندم و با دستم دست و صورتش را نوازش می کردم احساس می کردم با این کار رابطه ام با او قوی تر می شود فضا بسیار غمگین و حزن آلود بود ولی در این حال قلبم آرام بود و احساس رضایت داشتم چون حس می کردم خود فاطمه در کمال رضایت به سر می برد… گفتم فاطمه جان تو خودت حافظ قرآنی و به مهربان ترین آیه ی قرآن واقف و آگاهی آیه ی 186 سوره بقره و إذاسالک عبادی عنی فانی قریب… خدای مهربانی که تو را آفرید و بزرگت کرد، توفیق حافظ قرآن شدن را نصیب تو کرد و تا در دنیا بودی عزت و احترامت داد، تو را الگوی همسن و سالانت قرار داد و اکنون اراده به بردن این فرشته ی زمینی دارد پس راضی باش به رضایش که حس من به من دروغ نمی­گوید و صورت نورانی وآرام گرفته­ی تو حاکی از رضایت است رضایتی عمیق و پذیرش اراده وتقدیر الهی با تمام وجودت، که اگر غیر از این بود من راضی به رفتنت نمی شدم ولی اکنون من هم احساس رضایت می کنم برای از دست دادنت، و بدان که ائمه ی اطهار و حضرت زهرا (س) و حضرت زینب (س) از همه کس به تو مهربان­ترند و قراراست به آنها وارد شوی پس به جایگاه خوبی وارد خواهی شد، خوشا به احوالت… از این زمان بود ک از پدر بزرگوار خودم برای فاطمه مثالی آوردم… در زمانی که مرحوم پدر بیمار بودند و ما ناراحت اوضاع واحوال ایشان بودیم با ناراحتی از ایشان سؤال می کردیم پدرجان ما چه کار کنیم؟ ایشان با خنده ای ملیح می فرمودند، چه فکر می کنید؟ مَثَل دنیا به آخرت مَثَل طویله است به مهمان خانه قرار است من را از طویله به مهمان خانه منتقل کنند، آیا شما از این بابت ناراحت هستید؟؟!

و اکنون فاطمه جان من هم به تو می گویم، عزیزم تو را به عالم برتر و بهتری خواهند برد و من به پدرم هم سفارش تو را کرده ام و گفته ام مهمان دارند و گفته ام دست تو را بگیرند و نزد اباعبدالله … مهمان کنند…

مرحله به مرحله که پیش می­رفتم و با فاطمه صحبت می کردم، احساس می­کردم هم خودم سبک و آرام می­شوم و هم فاطمه سبک بال تر و برای عروج مهیاتر… در انتها7 مرتبه سوره مبارکه حمد و 19 مرتبه بسم الله و ….را تلاوت کردم و به دوستان فاطمه که اطرافش را احاطه کرده بودند و گریه می کردند گفتم عزیزان بی هدف گریه نکنید این زمان را غنیمت بشمارید، شاید فاطمه اندکی دیگر مهمان ما باشد پس برایش قرآن ودعا بخوانید و گریه­هایتان را سوق بدهید سمت روضه برای اهل بیت (علیه السّلام) که خود فاطمه هم قطعاً خشنودتر خواهد بود…

گریه امان خودم را بریده بود ولی با زمزمه­ی روضه هدایتش می­کردم، سعی می­کردم گریه­ام برای فاطمه نباشد، روضه­ی رقیه­ی 3 ساله امام حسین را می­خواندم و به فاطمه می­گفتم اگر تو 18 ساله­ای رقیه 3 ساله بود و آن همه مصیبت را متحمل شد.

از روضه­ی رقیه به روضه­ی حضرت زهرا(ص) و از آن به روضه­ی  علی اکبر و امام حسین (ع) وارد می شدم و به دوستانش توصیه می کردم برایش عاشورا و جمعه بخوانند و یک وداع قرآنی و اهل بیت و خدایی با فاطمه داشته باشند.

لحظه­ی وداع من با فاطمه فرارسید باید می رفتم… فاطمه جان تو را اول به خدای مهربان و بعد به اهل بیت عصمت و طهارت می سپارم، مطمئن باش راه علی رغم دشواری هایش بر تو آسان خواهد شد عاشت سعیداً مت سعیدا خدا نگهدارت ای گل هجده ساله…

از بعد از آن روز هر کسی از من جویای حال فاطمه می شد می گفتم ان شاءالله خدا شفا می دهد… فاطمه هجده سال زندگی کرد ولی یک عمر، یک قرن و یک تاریخ زندگی کرد، گرچه طول زندگی اش کوتاه بود ولی عرض زندگیش به پهنای یک اقیانوس بی کران بود، رسالتش را به خوبی انجام داد بایدالگو می شد که شد… گاهی کسی طویل عمر می کند ولی در واقع زندگی نکرده و اثری ندارد، ولی فاطمه این گونه نبود در 18 بهاری که در این دنیا زیست، مهم تر از همه حافظ کل قرآن شده بود و قرآن با تمام وجود او و پوست و گوشتش آمیخته شده بود، مقامات قرآنی و علمی فراوانی کسب کرده بود یادداشت های اثرگذاری از خودش به یادگار گذاشته بود و همین برای سعادتمندشدن فاطمه کافی بود. و رزق آخری هم که با خود از این عالم برد تربت امام حسین (علیه السّلام) بود.

چند روز بعد خبر رسید که اعضای بدن فاطمه را اهداء خواهند کرد، همان لحظه به یاد اباعبدالله … افتادم که همه چیزش را در راه خدا داد، حتی اعضایش را خدایا چه تلاقی زیبایی با ائمه دارد این فاطمه … زندگی سرتاسر نور و خدایی اش با اهدای اعضایش کامل و زیباتر می شود، این یعنی فنای در راه خدا، یعنی توحید واقعی، هم توحید نظری و هم توحید عملی…

به مادر فاطمه ، خانم شهشهانی عزیز گفتم خوش به احوال شما، شما انتخاب شده اید برای اینکه این ودیعه ی بزرگ الهی به شما سپرده شود و او را پرورش دهید، شما لیاقت داشتن فاطمه را داشتید، لیاقت شیردادنش، بزرگ کردنش، هم صحبتی و هم زبانی او و بعد با مصیبت از دست دادنش شریک شوید در مصائب امام حسین (علیه السّلام) که نصیب هر کسی نمی شود. پس صبور باشید و با کمال صبر و رضایت این امانت را به صاحبش بازگردانید و با یاد مصائب حضرت زینب این مصیبت را تحمل کنید  به یاد آورید آن بانو را که در مدت زمان اندکی از صبح تا ظهر عاشورا تمام هستی اش عزیزانش و پاره ی وجودش، برادرش، حسینش را از دست داد و در آخر فرمود: «ما رأیت الا جمیلا» .

پس از اهدای اعضای فاطمه ی عزیز روز مراسم تدفین فرا رسید و من در مراسم حضور یافتم و بنابر دستوراتی که در آداب دفن میت از خواهر بزرگوارم گرفته بودم تعدادی از سنگ های قبر فاطمه را برداشتم و به هر کدام 7 مرتبه اناانزلناه خواندم و هنگام دفن یکی یکی به داخل قبر او انداختم، برایش بند 14 جوشن کبیر خواندم و 11 مرتبه قل هوا…  و زمانی که روی قبر را با خاک پوشاندند دعای عهد را خواندم، سپس تعدادی سنگ برداشتم و به آن ها حمد خواندم و از بالا تا پایین روی قبر گذاشتم.

شنیده ام که این ها همه نور می­شود برای شب اول قبر فاطمه… تلقین را خواندم و از جانب او به چهارده معصوم (س)هدیه کردم، پس از دفن فاطمه آرامش عجیبی پیدا کردم و برایم یقین حاصل شده بود که فاطمه به ائمه اطهار (ع) و مؤمنین وارد شد. ان شاء­الله که وارد برزخی خوب و سرانجام بهشت برین منزل و مأوای او خواهد شد.

با برچسب: ,
ارسال در : نوشته های دیگران
2 دیدگاه در “آشنایی در زمان وداع
  1. پر از حسرت و بغض! گفت:

    با سلام…سلام بر پزشگ عزیز و خدمتگزار خانم علامه زحمتکش. لطفا برای دختر من هم که تازه قدم در راه قرآن گذاشته با همان دستان پر خیرتان که زمانی خدمت آن فرشته آسمانی را کرد، دعا کنید که مستغرق دریای قرآن و محبت الهی گردد و چونان فاطمه ها وجودی پر از خیر و برکت برای دیگران باشد.ممنونم. خدا یار وپناه خوبانی چون شما باشد.

  2. زهرا گفت:

    با سلام این خاطره از خانم دکتر تاج السادات علامه بود نه زهرا .خواهر دکتر زهرا علامه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*