بسم رب الرحیم
6 خرداد 1391
– فردا امتحان زبان کشوری –
امروز بر حسب اتفاق اومدم سراغ این دفتر! خندم گرفت! البته نباید خندید. بالاخره داره رشد منو و بزرگ شدن و تغییر طرز فکرم رو نشون می ده. خیلی خوشحالم به خاطر تمام تحولاتی که توی شخصیت و دیدم نسبت به اطرافم اتفاق افتاده .
اون روزها من شادی رو نزدیک به خودم نمی دیدم. واسم شده بود نقل جریان ” مرغ همسایه، غازه!”
اما الان می بینم که اصلاً اینطوری نیست. الان خیلی شادم . زندگیمو دوست دارم. خانوادمو عاشقانه دوست دارم و بهشون افتخار می کنم. و حاضر نیستم به هیچ وجه از دستشون بدم. در حال حاضر افرادی که خالصانه دوستشون دارم با دنیا عوضشون نمی کنم ” خانواده” ام هستند.
پدر ومادری که خالصانه و عاشقانه دوستم دارند و دوستشون دارم. تفاوت ها رو باید باور کرد. باید قبول کرد و باهاش کنار اومد. این قانون طبیعته! برادرام به خصوص حامد عزیز دلم!
خدایا! دوستت دارم!
زندگی من! دوست دارم…
رویاهام .. دوستتون دارم…
پدر، مادر و برادرای عزیزم .. عاشقانه دوستتون دارم!
و مادر بزرگ مهربون و نازم .. عاشقتم!
6 خرداد 1391
فاطمه
دیدگاهتان را بنویسید