بنده ی کوچک

بسم الله النور

14/7/88

21:7 شب

 

خدای عزیز من سلام. سلام خدای نازم، سلام خدای عزیزم، سلام خدای مهربونم، سلام خدای قشنگم، سلام خدای تک تک لحظه هام. سلام خدای مهربون غم هام. سلام خدای مهربون شادی هام. سلای خدای مهربون غفلتام. سلام خدای ناز تموم شادی هام. خدا جونم سلام …

خدایا سلام، خوبی خدا گله؟ خدایا دلم برات یه ذره شده.. خدایا دوباره شدم همون روح که دلش می خواد پر از نور بشه و احساس می کنه داره روی همون پل باریک راه می ره.. دوباره احساس می کنم شدم همون دل عاشق با همون 100 تا خونه ی مشبک که لحظه لحظه دلش در پی خدا جونه ولی نمی دونه کجاس…. خدایا دلم برات تنگیده. خدایا شکرت.. خدایا چی دارم برات بگم؟؟؟ خدایا اینقدر حرف دارم برات که حالا دیگه نمی دونم چی می خوام بهت بگم.. دوست دارم خدا جون .. خدا گله .. خدایا من خیلی بی شعورم! خیلی نامردم خیلی بدم خدایا خیلی نفهمم آره نمی فهمم… خدایا نمی خوام درجا بزنم آره کمکم کن که از این درجا زدن رها شم. خدایا… من نمی رم بهشت خدایا می دونم که اینقدر بدم که نمی رم بهشت. آره تو خیلی مهربونی ولی من اینقدر حق الناس دارم که همینا کافی باشه برای جهنمی شدن من. همینا کافیه برای عصبانی شدن تو از دست من. خدایا منو ببخش.. خدایا مهربونم غفار الذنوبم. منو ببخش.

 

خدایا جونم منو ببخش

شکرت خدای گل با حال مشت خودم!

خودت حافظ

ببخشید شرمندتم … بی شعورم دیگه …

بنده ی کوچیک و گناهکارت

فاطمه

ارسال در : دل نوشته های فاطمه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*