ای کاش عیسی با من حرف می زد

ای کاش عیسی با من حرف می زد… ای عیسی … بگو … با من بگو .. برایم بگو…. بگو آیا کسی هست همانند من باشد؟ خوب ها را دوست داشته باشد ولی نه به پستی من .. بدی ها را بد و زشت بداند و البته در عمل نیز … کسی هست که راست گویی را احترام کند ؟ به خودش دروغ نگوید … با عزیزترین افرادش صادق و ساده و رو راست برخورد کند؟؟ تهمت را گناهی بزرگ بداند همانند وزنه ای سنگین بر کمر آدمی… غیبت را زشت بداند همانند ابر تیره و تاری که روی جنگلی سایه می افکند … غرشی می کند، آذرخشی، جرقه ای، آتشی و در نهایت … تلی از خاکستر .. نامردی بد است ، بد نیست، زشت است، دور از انسانیت،ـ دشمن وجدان است، دشمنی ناقص، دشمنی که طعم تکامل را هیچ گاه نچشیده و نخواهد چشید. بی وفایی تیره و سیاه است.. خیانت است… خیانت در امانت .. در امانت قلب ها و اعتمادها .. در سرمایه ی وجودی بشر، قلبش، عشقش. محبت بی کرانی که در وجود آدمی نهفته است. محبتی که سرچشمه از معدن عشق جهان، ارحم الراحمین عالم نشئت می گیرد…

عیسی (ع) ، عیسی مسیح … مسح شده ی خدا. خواستم با تو سخن گویم، آرزو کردم با من سخن گویی… آخر وجودم، روح کوچک و پست و محدودم، تاب بزرگ مردان عالم را نداشت.. شاید هم شرم کلام و تشرف مانع شد.. همه ی اینها باهم بود.. نمی توانم بزرگی علی ابن الحسین و ابوالفضل العباس را تاب آورم.. آنها هر چه باشند امامند … تو وزیر مهدی موعودی، به منزله ی وزیر او… نه اینکه کمتر و بی ارزش تر باشی… نه هرگز… اگر چنین باشد… تو را در عالم خیالم هاله ای سفید و مملو از عشق و گذشت و بخشش… ولی افسوس که حسین فاطمه را تا بوده با اشداء علی الکفاریش در فکر آورده ام… انگار که شرم گناه به خویشم رخصت کلام با مولا نداد … در عوض روح الله را برگزید … عیسی به من بگو . او کیست ؟؟!

و در شام پیش چه خوب گفتی برایم …

ارسال در : دل نوشته های فاطمه
1 دیدگاه در “ای کاش عیسی با من حرف می زد
  1. الف . صاد گفت:

    سلام.
    هست ..
    اما کم، اندک ، ناچیز…

    کاش بودی و می گفتی شرح دل ،
    از آنچه میدیدی..

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*