روزهای آخر

خدا جونم سلام

حالت خوبه خدا جونم. خداجون دلم برات تنگ شده خیلی…. خدایا خودت رو می خوام خدایا دلم برات ….

خدایا دلم دوره آزمایشی می خواد ولی خدایا فرصت من تموم شده . آره ، خدایا .. چرا دیگه اشک رو ازم گرفتی؟؟؟ ببخشید. شکرت خدا جونم … شکرت. خدایا پارسال یه همچین موقعی پر بودم از عشق و احساس. خدایا محب خودت کو؟ داری سر به سرم می ذاری؟ فردا دوره ی آزمایشی شروع می شه…. خدایا اونا هم اومدن توی عرش تو فعلاً یه دوره آزمایشی و ما کم کم داریم میریم بیرون … خدایا کاشکی امسال تموم می شد . کاشکی قرآن با هم، ببخشید حرفای تو هم تموم نمی شد.. اللهم ارزقنا محبه الحسین (ع) … خدایا من دوباره همون محبت قلبی و واقعیمو میخوام. خدایا شکرت … غلط کردم. خدایا شکرت ببخشید شکرت … خدای من خدای مهربون من

 

خدایا امروز روز آخرمون بود… روز آخری با خانوم فولادگر کلاس داشتیم کاشکی دوباره شروع می شد. خوش به حال دوره آزمایش ها. خوش به حالشون . کمکشون کن خدایا همشون رو … و البته ماها رو بیشتر…

کمکمون کن تا خدای نکرده جا نزنیم خدایا هوامونو داشته باش .

خدای مهربونم.   چهارشنبه 3/4/1388

ارسال در : دل نوشته های فاطمه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*